داستان درباره یلدا است؛ دختری پرجنب و جوش، شیطون و تخس که با استاد جاویدش سر ناسازگاری دارد. یلدا برای انتقام از استاد تصمیم میگیرد پیشنهاد عجیب و غیرمنتظره ازدواج او را قبول کند. اما هر دوی آنها نمیدانند این تصمیم ساده، چگونه مسیر زندگیشان را به کلی تغییر میدهد. رمانی پر از خندههای شیرین، عاشقانههای لطیف و لحظات غیرقابل پیشبینی که در کنار هم تجربهای منحصر به فرد را رقم میزند.
یلدا رضوان، دختر کربلایی قاسم، یکی از معروفترین و باایمانترین مداحان شهر است. یلدا نامزد پسرعمویش یحیی است اما در شب نامزدی دختر دخترعمویش (کیمیا)، به دلیل مزه کردن تجربههای تازه و ناشناخته، مرتکب گناهی میشود که زندگی و آینده خودش و کیمیا را برای همیشه دگرگون میکند. پس از آن، یلدا با پیامکها و تماسهای بیجواب کیمیا روبهرو میشود و تلاشهایش برای جبران اشتباه، به جنگ و جدال خانوادگی ختم میشود. او که بعد از فوت مادرش در حال سقوط است، باید با واقعیتهای تلخ روبرو شود.
چاووش، خلافکاری که با زندگی زیرزمینی و بدون هویت مشخص در دنیایی تاریک زندگی میکند، حالا وارد مسیری متفاوت شده و تلاش دارد در مسیر قانونی پیش برود. اما گذشتهاش هنوز سایهاش را بر شخصیتش انداخته است. در این میان، ماهک، دختری بیخبر از همهجا، اشتباهی وارد زندگی چاووش میشود...
اتفاقاتی که پیش رو دارند، سرنوشت هردوی آنها را دگرگون خواهد کرد.
سرگرد هامون شریعتی که تجربهی تلخ شکست را در زندگیاش دارد، از ایلار دخترعمویش خواستگاری میکند و ایلار، دختری که مجبور میشود این خواستگاری را بپذیرد، اما...
این اما شروع مسیری پر از تردید، تصمیمات سخت، و چالشهاییست که نهتنها زندگی او بلکه اطرافیانش را دگرگون خواهد کرد.
همراز که والدینش را از دست داده، اکنون با خالهاش زندگی میکند. با آمدن عموی همراز و بازگشت او به خانواده پدری، او با امیرارسلان آشنا میشود و...
روایتی دلنشین از کشمکشهای درونی دختری جوان که با وجود مشکلات گذشته، تلاش میکند برای خودش زندگی تازهای بسازد.
بتسابه، دختر ۱۸ سالهای که برای کنکور تلاش زیادی میکند تا به اهداف آیندهاش دست یابد. با این حال، سرنوشت برای او ساده رقم نمیخورد و او را با احساسات پیچیدهای روبرو میکند. ورود سعید به زندگیاش شروعی برای تجربههای تازه میشود، اما این تجربهها با سعید پایان نمییابد.
صندلی صدفی رنگ اتاقم رو کمی جلو کشیدم و اروم روش نشستم عطر ۲۱۲ رو برداشتم و
دور تا دور گردنم و روی سینه هام و مچ دستم زدم
بیگودی موهام رو باز کردم با مهارت خط چشمی دورچشمای گربه ایم
کشیدم ومژهامو فرکردمو ریمل زدم رز حجم دهنده روی لبام
کشیدم و یخورده رژگونه مسی زدم…
دختر قصه سوگلی نیست… نازپرورده نیست… با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته… همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته. دختر قصه مغرور نیست؛اتفاقا خیلی هم مهربونه. حتی برای اونایی که بهش بد کردن. اما پسر قصه…تا دلت بخواد غرور داره…خودخواهه و از خود راضی …