مشخصات رمان:
داستان دربارهی دختری است که به فرزندی پذیرفته شده است و در خانهای با چهار پسر بزرگ میشود. شایعاتی مبنی بر رابطهی نامشروع مادرش با پدر خانواده وجود دارد و همین موضوع باعث میشود که یکی از پسرها به او دستدرازی کند. برای جلوگیری از اتفاقات ناگوار، خانواده تصمیم میگیرد پسرها را به خارج از کشور بفرستد. سالها بعد، به دلیل بیماری مادر، پسرها بازمیگردند و رازها یکی پس از دیگری آشکار میشوند…
مشخصات رمان:
شاه میداس من را نجات داد. او مرا از فقر و بدبختی بیرون کشید و به جایگاهی رفیع رساند. او مرا “گرانبهایش” مینامد، محبوبهاش. من زنی هستم که او با لمس طلاییاش مرا به طلا بدل کرد تا به همگان نشان دهد که به او تعلق دارم و تا قدرتش را به رخ بکشد. او به من امنیت بخشید و من قلبم را به او دادم. و اگرچه از کاخ بیرون نمیروم، در امن و امان هستم… تا زمانی که جنگ به قلمرو میرسد و یک معامله شوم سر میگیرد.
ناگهان، اعتمادم فرو میریزد و عشقم به چالش کشیده میشود. آنگاه درمییابم که شاید تمام آنچه دربارهی میداس میدانستم، اشتباه بوده است. این میلههایی که مرا در خود محبوس کردهاند، هرچند از طلا ساخته شدهاند، اما همچنان یک قفس هستند. و هیولاهایی که در بیرون، در انتظارند، ممکن است آرزو کنم که ای کاش هیچگاه آنجا را ترک نکرده بودم.
رمان قاصدک های سپید داستان زندگی رستا، دختری بازیگوش و بیمسئولیت را روایت میکند. رستا با تکیه بر ثروت پدرش، بیشتر وقت خود را به تفریح و شیطنت میگذراند. در یکی از همین ماجراها، او نه تنها جان خود را به خطر میاندازد، بلکه باعث به هم خوردن رابطه تازهای که بین دوستش سایه و پسری به نام رضا شکل گرفته بود نیز میشود.
پدر رستا که از رفتارهای او به ستوه آمده، تصمیم میگیرد تا با قطع کردن پول تو جیبی او، تغییری در رفتارش ایجاد کند. او رستا را مجبور میکند تا در یکی از پروژههای خود مشغول به کار شود. این تصمیم آغاز مسیری جدید در زندگی رستا است که او را با چالشها و تجربههای جدیدی روبهرو میکند. در این مسیر، او با افرادی آشنا میشود که دیدگاهش نسبت به زندگی را تغییر میدهند و او را وادار به بازنگری در رفتارهای گذشتهاش میکنند.
آیا رستا میتواند با غلبه بر بیمسئولیتی و شیطنتهای خود، به فردی بالغ و مسئولیتپذیر تبدیل شود؟ آیا او در این مسیر جدید، عشق واقعی را پیدا خواهد کرد؟ رمان قاصدک های سپید با زبانی طنز و دلنشین، به این سوالات پاسخ میدهد و داستانی جذاب و سرگرمکننده را برای خوانندگان به تصویر میکشد.
رمان آذرخشی میان رگ هایم نوشته آرمیتا بهاروند یک داستان جذاب و شیرین از دنیای عاشقانه و طنز است. داستان دربارهی آرمیتا دختری است که هیچگاه محبت و توجه لازم را از دیگران دریافت نکرده است. اما زندگی او با ورود به یک شرکت به نام آذرخش دگرگون میشود. درست همانطور که یک آذرخش ناگهان وارد آسمان میشود و همهچیز را تغییر میدهد، زندگی آرمیتا هم با ورود به این شرکت از این رو به آن رو میشود.
این رمان با شخصیتهایی جذاب، روایتی پر از اتفاقات طنزآمیز و در عین حال عاطفی را برای خوانندگان به ارمغان میآورد. داستان آرمیتا نه تنها به دنیای جدید او در شرکت آذرخش میپردازد، بلکه درونمایههایی از رشد شخصیت و کشف خود را نیز در بر دارد.
داستان از جایی شروع میشود که قهرمان قصه در یک شب بارانی و تاریک در دل طبیعت به چالش کشیده میشود. آسمان غریدن میکند، باران سیلآسا راههای بازگشت را میبندد و شخصیت اصلی مجبور میشود تا در دل کوه و جنگل به دنبال پناهگاهی باشد. در این میان، غاری با نور کمجان و اسرارآمیز توجهش را جلب میکند و با ورود به آن، دختری جوان و مرموز را میبیند.
این دختر که به طرز شاعرانهای در غار پناه گرفته، ظاهری غیرعادی دارد. لباس طراحی شده از برند شنل، پوست لطیف و رفتار مرموز او، قهرمان داستان را شیفته و کنجکاو میکند. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. رازهایی در این غار و گذشتهی این دختر نهفته است که خواننده را به سفری هیجانانگیز میبرد.