رمان عاشقانه افرا وی ای پی – دانلود رمان عاشقانه و طنر ایرانی
خرید رمان های عاشقانه بدون سانسور
پست های ویژه
مطالب محبوب
Rate this post
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به قلم نسیم شبانگاه با لینک مستقیم

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به قلم نسیم شبانگاه با لینک مستقیم

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به قلم نسیم شبانگاه با لینک مستقیم

رمان آسمانی به سرم نیست نسخه کامل

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۲۷۳۹

خلاصه رمان آسمانی به سرم نیست:

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست… دقایق طولانی می‌گذشت؛ از وقتی که زنگ را زده بودم. خبری از تو نبود و کم کم داشتم فکر می‌کردم که شاید منصرف شده‌ای و با این غیبت داری پیشنهاد عجیبت رو پس می‌گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می‌کردم. تصمیم گرفتم دوباره زنگ بزنم و اگر باز هم پاسخی نداد، برگردم؛ که ناگهان در را باز کردی… در را باز کردی؛ و اولین چیزی که به چشمم خورد، آشوب درون چشمانت بود. ای کاش چشم‌های تو را نمی‌دیدم؛ به نظرم زهرآگین‌ترین شهدهای روی زمین بودند آن دو گوی اسرارآمیز و وحشی…

پیشنهاد شایسته بعد از دانلود رمان آسمانی به سرم نیست

دانلود رمان فریحا به قلم حدیث افشارمهر با لینک مستقیم

دانلود رمان مادمازل به قلم حدیث افشارمهر با لینک مستقیم

دانلود رمان هیچوقت دروغ نگو به قلم فریدا مک فادن با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان آسمانی به سرم نیست

حامد به محض اینکه از پشت شیشه مرا دید، با ادب سر تکان داد و با عجله زنجیری که تا پشت ویترین کشیده شده بود را برداشت و در را قفل کرد.

با شنیدن صدای “تیک”، در را فشار می‌دهم.

هوا به سرعت خنک و عطر خوش اسپری اتاق، روحم را تازه می‌کند؛ آبان ماه و این همه گرما؟

با حامد یک چاق سلامتی کوتاه می‌کنم. با تعارف او، مشتری تنها را ترک می‌کنم…

به سمت انتهای مغازه می‌روم، جایی که عمو روی مبل‌های چرم مشکی نشسته و با برادرزاده‌اش در حال گفتگوست.

نزدیک‌تر که می‌شوم، شاهان در حین صحبت کردن برای لحظه‌ای سرش را بلند می‌کند،

می‌خواهد دوباره سرش را پایین بیندازد، اما با دیدنم، این بار به شدت، سرش را بالا می‌آورد…

نگاهش را مستقیم به من می‌دوزد؛ می‌پرسم که چرا حضورم در اینجا باید اینقدر عجیب باشد؟

سر تکان می‌دهم: سلام…

ظاهراً شوک وارده آنقدر بزرگ بوده که نتواند جواب سلامم را بدهد، اما عمو با شنیدن صدایم، سرش را بلند می‌کند.

لبخند می‌زنم: سلام عمو…

هیچ‌وقت نتواستم مثل عروس‌های معمولی بعد از ازدواج، پدر و مادر همسرم را مامان و بابا صدا کنم.

آن‌ها بزرگ‌تر از این حرف‌ها بودند و از وقتی به یاد دارم، عمه اصلی و شوهرش، عمو علی بودند.

هیچ‌گاه سعی نکردم آن‌ها را با نام دیگری صدا کنم؛ دغدغه‌ها بیش از حد بودند که بخواهم به این مسائل فکر کنم…

عمو علی از جا بلند می‌شود و جواب سلامم را می‌دهد.

دستم را در دستان بزرگ و گرمایش می‌گذارم و او سرش را به جلو می‌آورد تا بوسه‌ای بر پیشانی‌ام بنشاند.

– مشتاق دیدار دخترم…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست... دقایق طولانی می‌گذشت؛ از وقتی که زنگ را زده بودم. خبری از تو نبود و کم کم داشتم فکر می‌کردم که شاید منصرف شده‌ای و با این غیبت داری پیشنهاد عجیبت رو پس می‌گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می‌کردم. تصمیم گرفتم دوباره زنگ بزنم و اگر باز هم پاسخی نداد، برگردم؛ که ناگهان در را باز کردی… در را باز کردی؛ و اولین چیزی که به چشمم خورد، آشوب درون چشمانت بود. ای کاش چشم‌های تو را نمی‌دیدم؛ به نظرم زهرآگین‌ترین شهدهای روی زمین بودند آن دو گوی اسرارآمیز و وحشی…
لینک های دانلود
  • مدیرکل افرا
  • 51 بازدید
  • برچسب ها:
مطالب مرتبط
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان عاشقانه افرا وی ای پی – دانلود رمان عاشقانه و طنر ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.